مشکی زیرنویس
مشکی جم
مشکی جمسریز
مشکی دیدیتیوی
مشکی هندی
مشکی عربی
مشکی هالیوود
مشکیدو: سریالهای ایرانی
مشکی امبیسیپرشیا
مادر جان میخواهد در مورد گذاشتن جان در پرورشگاه با فرمان صحبت کند. فرمان حاضر به صحبت نیست و میگوید که در این مورد خودش باید تصمیم بگیرد. او سپس در اتاقش به یک قاب عکس خیره می شود و بعد قاب عکس را پنهان میکند.
برادر ویصل عصبی است و نمیخواهد پول جراحی سرن را حساب کند، اما ویصل از او میخواهد این کار را بکند زیرا او هنوز زن ویصل است و بعدا این پول را به او پس خواهد داد. برادرش با اکراه قبول میکند.
عمل سرن انجام شده و تومور را از بدن او بیرون می آورند. نازلی بابت تصمیم جدایی ویصل از سرن ناراحت است زیرا سرن را به شخصه مقصر نمیداند و او بیمار بوده است.تانژو از نازلی میخواهد که دخالت نکند و این زندگی شخصی بیماران است.
عادل فرمان را به پشت بام صدا می زند. او با فرمان در مورد بلیز صحبت میکند و او را نصیحت میکند که تکلیف رابطه اش را مشخص کند و میگوید که بلیز به خاطر او هرکاری کرده و حالا وقت این است که اگر فرمان او را میخواهد تصمیمش را بگیرد.
فرمان به اتاق مادر جان می رود. او با ناراحتی به مادر جان میگوید که به او حق میدهد و او نیز حق زندگی دارد و شاید بهترین کار این باشد که به خاطر خود جان، او را رها کند و از خودش دور کند. سپس با گریه بیرون می رود. مادر جان نیز تصمیم میگیرد که جان را به پرورشگاه ببرد.
ویصل پس از عمل جراحی سرن بیمارستان را ترک میکند. نازلی برای سرن ناراحت می شود.
بعد از اینکه مادر جان از بیمارستان مرخص می شود، به جان میگوید که میخواهد او را به یک جای خوب ببرد. جان عصبی شده و با گریه از مادرش میخواهد که او را ترک نکند و میخواهد پیش او باشد. فرمان با دیدن این صحنه به هم میریزد.
علی دم در دوچرخه اش را برمیدارد تا به خانه برود. برادران ویصل با دیدن علی به سمت او رفته و شروع به کتک زدن علی میکنند. فرمان با دیدن این صحنه سریع به سمت آنها حمله میکند و آنها را کتک میزند و علی را بیرون میکشد. علی با این صحنه یاد برادرش می افتد که در بچگی او را از دست بچه های دیگر نجات میداد. علی ناخودآگاه فرمان را داداش صدا می زند. فرمان متاثر می شود و از علی میخواهد سوار ماشین او بشود تا او را جایی ببرد. بلیز که همان لحظه به بیمارستان آمده با دیدن فرمان و علی آنها را تعقیب میکند.
فرمان علی را به پرورشگاه می برد. او داخل اتاقی می رود که دختری روی ویلچر با دیدن فرمان ذوق کرده و با خوشحالی او را بغل میکند. آن دختر از فرمان میخواهد او را به خانه ببرد اما فرمان با بغض میگوید که نمی شود. سپس با گریه به بالکن می رود. علی پیش او می رود . فرمان میگوید که فاتوش خواهر اوست و به خاطر فرمان دچار معلولیت شده . او سپس با شدت گریه میکند. علی برای اولین بار فرمان را لمس کرده و او را بغل میکند. فرمان نیز علی را بغل کرده و در بغل او گریه میکند. بلیز از پشت در به آنها نگاه میکند.







