مشکی زیرنویس
مشکی جم
مشکی جمسریز
مشکی دیدیتیوی
مشکی هندی
مشکی عربی
مشکی هالیوود
مشکیدو: سریالهای ایرانی
مشکی امبیسیپرشیا
ملک در خواب میبیند که زیر باران به سمت خانه باغ می رود و وقتی در می زند، خلیل در را باز میکند. او به خلیل میگوید که دفترش را خوانده است. خلیل او را داخل برده و به اتاقی می برد که همه جای آن عکس و نقاشی ها و یادگاری های ملک است. او به ملک ابراز علاقه میکند و از عشقش میگوید. ملک از خواب می پرد و میبیند که در آشپزخانه هنگام خواندن دفتر خوابش برده است.
خلیل و عمر به سمت خانه باغ مشترک جومالی و سیدعلی می روند. آنها هرچه در می زنند کسی در را باز نمیکند. خلیل با کلید در را باز کرده و داخل می روند. جومالی داخل نیست ولی گوشی موبایل او آنجاست و یک لیوان روی زمین افتاده است. آنها نگران می شوند و به سمت داخل شهر می روند. در کوچه آنها می شنوند که یک پیرمرد خودش را داخل دریا انداخته است. آمبولانس به آن سمت می رود. خلیل و عمر نگران شده و به آنجا می روند. گروه غریق نجات داخل آب رفته و در حال گشتن هستند. عمر بیتابی میکند. غریق نجات پیرمرد را پیدا کرده و مشخصاتی که اعلام میکنند شبیه جومالی است. عمر گریه میکند. همان لحظه جومالی از پشت سر او در می آید. عمر خوشحال شده و سریع به سمت او می رود و او را بغل میکند و خیالش راحت می شود که آن مرد جومالی نبوده است.
در بازارچه، کنعان و آلپای تا صبح در مغازه مانده اند. کنعان به آلپای میگوید که قرار است خانواده سیدعلی و جومالی را بدبخت کند و تمام زندگی آنها را نابود کند. او با این هدف انگیزه دارد.
ملک حاضر شده و با ذوق به همراه دفتر و جعبه وسایل یادگاری خلیل به سمت کارگاه می رود. او در مسیر به سیدعلی برخورد کرده و وسایل از دستش می افتند. سیدعلی با دیدن او به او طعنه می زند.
ملک به کارگاه می رود و با اشتیاق نیز صبحانه می چیند و منتظر آمدن خلیل است. میرزا به کارگاه آمده و میگوید که خلیل پیش جومالی رفته است و دیر تر می آید.
خلیل و عمر و جومالی به خانه باغ می روند. آنها از جومالی میخواهند به خانه برگردد. جومالی دوباره در مورد رابطه عمر و دفنه ایراد گرفته و میگوید که باید تمام بشود. عمر سر این قضیه با جومالی بحث میکند. جومالی عصبی شده و داخل خانه می رود و نمیخواهد برگردد. عمر و خلیل نیز به سمت گازانتپ برمیگردند.
در خانه جومالی زمرد و ویلدان در حیاط نشسته اند. زمرد چیزی نمیخورد و کلافه است. ویلدان میگوید که جومالی خودش خواسته برود و ربطی به عمر ندارد. زمرد دوباره شروع به گله بابت دفنه میکند و میگوید که مشکلات آنها باعث شده است تا جومالی برود و با رفتن او دیگر خودش خواب و خوراک ندارد.
در خانه محمود بابت میتات عصبی است و گلایه میکند. قدریه از فرصت استفاده کرده و شروع به بدگویی از ملک میکند و میگوید که او باعث و بانی همه چیز بوده است و به میتات نیز جسارت داده تا سراغ سیران برود. محمود از حرفهای قدریه عصبی و کلافه می شود و از او میخواهد دوباره شروع به فتنه و دخالت نکند اما قدریه اهمیت نمیدهد. نفیسه نیز به حیاط آمده و میبیند که قدریه حرف می زند و از کارهای او کلافه می شود و میداند که قدریه درست بشو نیست.







